اندر احوالات کنکور(قسمت آخر!!!)
سد کنکور هم شکسته شد...
وقتی اوّلین بار این عنوان رو طرح کردم(اندر احوالات کنکور) می خواستم به طور مستمر اتّفاقات سال کنکور را بنویسم ...
ولی غافل از اینکه خود این پدیده ی بسیار تامّل بر انگیز! یعنی کنکور اجازه ی این کار رو به من نداد...
ولی الحمد لله الان دیگه همچین چیزی وجود نداره ...
دوست دارم از امروز(۵ تیر ۱۳۹۳) یه چیزی رو هیچ وقت یادم نره...
اون لحظه ای رو که اعلام شد که وقت تمومه...
و من چه احساسی داشتم...
احساس راحت شدن از درس خوندن نبود...
احساس تموم شدن سختی های کنکور نبود...
احساس موفقیت یا شکست توی کنکور نبود...
احساسم را می نویسم تا هیچ وفته هیچ وقته هیچ وقت! یادم نره.....
.
.
.
احساس سرباز جنگ جویی را داشتم که برای مولای خودش داره با چنگ و دندون می جنگه...
هدفی داره که شاید دهها وصد ها هزار نفری که دارن مثل اون امتحان میدن چنین هدفی نداشته باشن...
یادم نمیره اون لحظه ای رو که توی انبوه محاسبات جانگداز! مسیله ی استوکیومتری شیمی داشتم دنبال جوابی میگشتم
که باهاش عشقم رو خوشحال کنم...
می نوشتم و انگار که داشتم می جنگیدم...
امّا تو همون لحظات بود که بلندگو بدون مقدّمه اعلام کرد که وقت تموم شده...
و یادم نمیره که لبم را گاز گرفتم و آروم گفتم وااای !
و همه ی اینها در لحظاتی بر من می گذشت که احساس می کردم تو به من لبخند میزنی
لبخند رضایت...
چون بیشتر از این نمی توانستم،در آن شرایط ...
وچه شیرین بود با همه ی وجود برای تو قلم کشیدن بر کاغذ حتّی اگر به جواب نرسم...
و فراموش نمی کنم که هیچ کس با من نماند، جز تو . . .
و الان منتظر مصاحبه ام...
شاید این یکی واقعا دوست داشتنی بشه...